كوروش كشوردوستكوروش كشوردوست، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

پادشاه زندگي ما(كوروش كشوردوست)

خاطره زایمان

1393/6/30 11:52
749 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیزم 

من از اوایل بارداری همیشه استرس زایمانو داشتم . دائما تو نی نی سایت مشغول خوندن خاطرات زایمان بودم و با  تک تک شون اشک ریختم و خندیدم 

حالا دیدم که اگر خاطره خودمو ننویسم واقعا نامردیه . چون کسایی که استرس دارن با خوندن این خاطره ها امیدوار میشن . 

نی نی کوچولوی ما قرار بود بین 12 تا 14 اذر بدنیا بیاد . از 8 و 9 تقریبا همه منتظر بودن مامان علی اقا اومد پیشمون مامانی و خاله ها هم اومدن. وقتی نصفه شبا برا اب خوردن پامیشدم همه خوشحال میشدن فکر میکردن از درد پا شدم . البته تو سونو ها به خاطر اینکه قد و وزنت به ایده ال رسیده بود هر روز دکتر میگفت تا فردا یا پس فردا دردت شروع میشه غافل از اینکه نی نی ما توپولی بوده از دست بابایی چون هر شب باید کباب میداد به من . کبابی اگر یک شب نمیخریدیم شب بعد سوال میکرد چرا دیشب نیومدید. به هر حال روز های اخر روزهای سختی بود از بس که راه رفتن و نفس کشیدن سخت شده بود هر روز ارزو میکردم تموم بشه . دکتر هم اصرار میکرد بیا سزارین اما من مخالف صد در صد سزارین بودم . دوست داشتم اون لحظه های ناب عرفانی که میگن خدا رو از عمق وجود صدا میکنن رو خودم حس کنم . 

بالاخره تا روز بیست و دوم خبری نشد . تا اینکه خاله مهدیه گفت اینجوری نمیشه بیا بریم پیاده روی . یک پیاده روی دو ساعته و بعدش کم کم درد ها از ساعت 10 شب شروع شد .من درد میکشیدم و بابایی ساعت میگرفت تا فاصله دردها رو بدست بیاره . اخه تا زمانی که فاصله دردها 5 دقیقه نشده نباید رفت بیمارستان . خاله و مامانی این بین باهام شوخی میکردن که درد یادم بره . منم دوست داشتم تا میتونم کنار خانواده درد بکشم تا تو بیمارستان .دیگه بابایی نتونست طاقت بیاره و منو بزور برد ییمارستان . بابايي سريع زنگ زد به مسئول بند ناف ، اخه ما از قبل هماهنگ كرده بوديم كه خون بند ناف رو نگه داريم، اميدوارم هيج وقت بهش احتياج نداشته باشي، ولي احتياط شرط عقل ،،،رفتن بیمارستان همانا و پاره کردن کیسه اب حین معاینه همانا .بعد از پاره شدن کیسه اب دردها دیگه امونم نمیداد به طوری که روی زمین از درد دراز میکشیدم . فقط دو تا پرستار مامور شده بودن  منو رو   نگه دارن . اینقدر بهم رسیدگی میکردن که فقط دعاشون میکردم از کیسه اب گرم تا ماساز ضد درد و .... غیره که البته بابایی میگه پول همشو سوبله گرفتن . اخه زایمان طبیعی حدود دو میلیون خذاوکیلی .............. درد رو من کشیدم  و سودو اونا بردن . بهر حال تا صبح ساعت 7 دهانه رحم فقط هفت سانت و تا ساعت نه و ربع که خدا بهم توی نازنین و با وزن 3750 و قد 55 هدیه کرد . دکترم میگفت چون بچه قدبلند بوده دیر بدنیا اومده. ازخوشحالی بعد از زایمان راه افتاده بودم به بقیه زائو ها کمک میکردم .خاله مهدیه اومد پشت در اتاق زایمان . به محض دیدن هم فقط همدیگهرو بغل کردیم و گریه کردیم . و من فقط میگفتم خیلی درد کشیدم.  اخه بلافاصله بعد از زایمان طبیعی میتونی راه بری و اصلا مشکلی نداری. بابایی که زحمت خرما و ابمیوه رو کشیده بود انچنان با ولع خوردم كه حد نداشت و البته تمام مدتی که اومده بود بالا سرم من خوابیده بودم و اخر سر برای خداحافظی بیدارم کرد. همه زنگ میزدن و با صدای گریون تبریک میگفتن . اخه چون ما تو شهر یزد موقتا بودیم قرار بود همه نوبتی بیان و از من مراقبت کنن. اول مامانی و بابایی و خاله مهدیه اومدن و بعدا بقیه خاله ها

 خیلی خوشحالم که تمام این لحظاتو تجربه کردم . اصلا از زایمان طبیعی نترسید. خیلی خوبه. چون سریع  شکم مادر جمع میشه و میتونه به نوزادش برسه ولی شنیدم  سزارین اینجوری نیست . و شکم مادر کوچیک نمیشه . انشالله همه نی نی ها به سلامتی بدنیا بیان و مثل کوروش ما شیرینی ببخشن.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان آیهان
1 مهر 93 18:43
مامانی خیلی قشنگ بود.