سلام کوچولوی مامان که دیگه مرد شده
پسر خوشگلم ماشالله اینقدر با مزه و اقا شدی که حتی حاضر نیستم یک دقیقه از بودن در کنارتو از دست بدم . واسه همینم دیر به دیر به سایتت سر میزنم. ولی دوباره به خودم قول میدم زود به زودسایتتو اپ کنم . چون این سایت قراره وقتی بزرگ شدی برات دفترچه خاطرات بشه . از کربلا که اومدیم هممون مریض شدیم و مخصوصا خودم. اول سرما خوردگی بعد شیر تو سینم موند و چرک کرد و وای نمیدونی دردی کشیدم از زایمان بدتر و تب و لرز خیلی شدید و بدنبالش خیلی مریضی های بدنر . حالا از بدی ها که بگذریم از خودت بگم و کارات بهت میگم کی از همه قشنگتره میگی من من میگم ساعت چنده به ساعت اشاره می کنی میگی ده ممه مامان ...
نویسنده :
مامان نوشين و بابا علي
11:08
کوروش کربلایی شده
تقریبا یک هفته رفته بودیم کربلا . اول رفتیم بغداد. اخه نمایشگاه صادرات بود . بغداد شهر خیلی قشنگی بود و تقربا از بقیه شهرهای عراق جدا بود . البته ما قبلا تابغداد رفته بودیم ولی برای زیارت قسمت نشده بود . پروازمون به نجف بود . اول رفتیم زیازت حضرت امیرالمومنین . وای که چه صفایی داشت . برای همه دوستان ارزو می کنم این جور سفرها رو در جوانی برن . از اونجا رفتیم کربلا و از اونجا بغداد و بعد از سه روز نمایشکاه بغداد دوباره همین مسیر رو برگشتیم . مسیر بین شهرهای عراق تقریبا یکی دو ساعته . در بغداد بازاری به نام کراده بود که همه اجناسش مارک بود و البته وقت کم ما باعث شد کم خرید کنیم که البته در کربلا جبران کردم .و الان خیلی پشیمونم . ...
نویسنده :
مامان نوشين و بابا علي
14:07
اتلیه یکسالگی
جوجه خوشگله
ببخشید مامانی چند وقتیه نیومذم ویلاگتو اپ کنم. اخه سر مامانی خیلی شلوغه . شما دیگه لحظه ای منو بیکار نمیزاری . در ضمن انقد با مزه شدی که حد نداره . گوشی موبایلو بر میداری با خودت حرف میزنی ادای منو در میاری . حالا عکساشو میزارم تا باورت بشه . کلا که به حرف اومدی بعضی موقعها راجع به چیزی 5 دقیقه حرف میزنی ولی ما نمی تونیم ترجمه کنیم . از اب بازی که نگو تا در حموم باز باشه میری سراغ اب . اینجا دستگیرت کردم خنده تحویلم میدی . ...
نویسنده :
مامان نوشين و بابا علي
11:48
عاشق اب بازی
این روزها شدیدا عاشق اب و اب بازی شدی . یعنی دیگه یواشکی میریم دستشویی و حموم که اگر بفهمی گریه رو سر میدی و میخای تو رو هم ببریم . دیروز بردمت حموم موقعی که میخاستم بدمت به بابایی انقد گریه کردی که حد نداشت . اینم داستان اینروزهای ما .در ضمن اینکه با رادین رفتید اتلیه برای عکس های یکسالگیت ولی انقد شلوغ کردید و اونجا رو به هم ریختید که داشتند بیرونمون میکردن . ببینید برای اب بازی از ته دل میخنده . فدای خنده هات ...
نویسنده :
مامان نوشين و بابا علي
10:12
من يك ساله شدم
پسرم سلام عزیزم از دیشب ساعت 11 هر دقیقه اش رو بیاد سال گذشته سپری کردم و قدرت بی نهایت خداوند رو سپاس گفتم . اخه پارسال روز 22 ساعت 11 دردام شروع شد . انقد سرم شلوغ بود اين چند روز اومدم به مناسبت تولدت خط بالا رو نوشتم و رفتم ، تولدت رو تو دي ميگيريم به صورت مفصل با تم زنبوري كه در حال تهيه و تداركش هستم، ولي روز تولدت به اصرار بابايي كهزيهرجشن كوچيك داشته باشيم با حضور خاله ها و ماماني و بقيه يه مهموني كوچيك گرفتيم، خيلي خوش گذشت مدام خاطرات پارسال رو دوره كرديم، انشالله همه شاد باشن ، و شما هزار ساله بشي پسرم عاشقتم ، ...
نویسنده :
مامان نوشين و بابا علي
10:11