كوروش كشوردوستكوروش كشوردوست، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

پادشاه زندگي ما(كوروش كشوردوست)

اولين كلماتت

سلام پسر خوشجل مامان، تازه دو روزه داري حرف زدنو به معناي ارتباط برقرار كردن تمرين ميكني  ميگي ماما ، بابا ، دد البته اين دد رو به همه چيز ميگي كلا معناهاي زيادي داره ، به كمك كارت ها بالا بالا  كلمه جوجه رو هم ميگي دوده، الهي قربونت بشم ، واقعا بزرگ شدن خيلي لذت بخشه ، يعني زندگي من و بابايي خلاصه شده به تو ، هر چي تو بخواي هر كاري كه تو بگي ، البته مخالف لوس شدنت هستيم، راستي جديدا هر كي از در ميره بيرون پشت سرش گريه هايي ميكنه كه دل ادم اب ميشه ، مثلا وقتي ميخام برم سر كار  بايد يواشكي برم و تو رو اتاقت سرگرم كنن تا نفهمي وگرنه خيلي شاكي ميشي،  ديشب بابايي رفتيم خريد چند تا از عكساتو ميزارم كه ببيني تو هم مثل من ...
1 مهر 1393

خواهشي دارم

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی اگرهنگام غذا خوردن ، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگرصحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن به یاد بیاور ، وقتی کوچک بودی ، مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم وقتی نمی خواهم به حمام بروم ، مرا سرزنش نکن وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز ، سئوالاتی می کنم با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی ، حافظه ام یاری نمی کند ، فرصت بده وعصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند ، دستانت را به من بده ... همانگونه که تو اولین ...
31 شهريور 1393

9ماهگيت مبارك

 درست همین زمان تو دل مامانی بودی قشنگ من تو در اشتیاق دیدن یه دنیای جدید ومامانی در اشتیاق دیدن قشنگترین فرشته ی روی زمین 9ماه از حضور قشنگ ودوست داشتنی تو میگذره ساعت های  زندگیم با بودن تو برام میگذره  شیرین هم میگذره  فدای تو گل پسر ماهم زندگی من با تکرار با تو بودن لذت بخش تر شده خدا کنه همیشه بخندی خنده ی تو محیط خونه رو آرامش بخش کرده صدای نفس هات قشنگترین موسیقی واسه من چشات قشنگترین تصویر دنیاست بگاه زیباست برق چشمات امید واسه زنده بودنم ...
31 شهريور 1393

خاطره زایمان

سلام دوستان عزیزم  من از اوایل بارداری همیشه استرس زایمانو داشتم . دائما تو نی نی سایت مشغول خوندن خاطرات زایمان بودم و با  تک تک شون اشک ریختم و خندیدم  حالا دیدم که اگر خاطره خودمو ننویسم واقعا نامردیه . چون کسایی که استرس دارن با خوندن این خاطره ها امیدوار میشن .  نی نی کوچولوی ما قرار بود بین 12 تا 14 اذر بدنیا بیاد . از 8 و 9 تقریبا همه منتظر بودن مامان علی اقا اومد پیشمون مامانی و خاله ها هم اومدن. وقتی نصفه شبا برا اب خوردن پامیشدم همه خوشحال میشدن فکر میکردن از درد پا شدم . البته تو سونو ها به خاطر اینکه قد و وزنت به ایده ال رسیده بود هر روز دکتر میگفت تا فردا یا پس فردا دردت شروع میشه غافل از این...
30 شهريور 1393

اولین سفرم

سلام گلم  تو خیلی کوچولو بودی برای اولین بار رفتیم مسافرت اول رفتیم پابوس امام رضا و بعدش خونه مامانی و خاله های عزیزت . خدا رو شکر که تو این سفر با قدم پربرکتت تونستیم یک خونه خوشمل نزدیک خونه مامانی بخریم . خیلی قشنگگگه . البته عید رو هم مشهد بودیم و بعد برگشتیم یزدددددددددددد(چندتایی از عکسات مال خونه جدیدمونه) ...
30 شهريور 1393

مرد من

پسرم : مرد کوچک مادر فدای قدو بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهایِ شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده اماده باشی برای مرد شدن مرد خوب بودن کار سختیست اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت عشق چیز عجیبی نیست حسی است مثل موقع هایی که صدایم میکنی : مادر من میگویم : جان مادر و به همین مقدسیست عاشقی را کم کم خودم یادت می دهم خودم عادتت می دهم به گفتن دوست دارم گل خریدن قدم زدن و غافل گیر کردن ...
29 شهريور 1393

راه رفتن بدون كمك

توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم روزهای نوزادی .روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی. دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد. دلتنگ روزهایی که در آغوشم میخزیدی و طلب شیر میکردی و من با تمام احساسم شیره جانم را تقدیمت میکردم و تو با نگاهی تمام حس های خوب دنیا را به من میدادی..... خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم و اکنون این فرشته روی پاهای خود راه میرود. امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم. ازتو وزیباییهایت.  هرروز که میگذرد عشق من به تو صدچندان میشود توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم.... و شاید همین ...
29 شهريور 1393

اولین روزهاي زندگی

پسرم اولين روزها خيلي سختي كشيديم اخه هم زردي گرفتي هم اينكه ختنه شده بودي و منم شير نداشتم ، واي كه هر موقع يادم مياد دلم ميتركه، خدا رو شكر اون روزها گذشت، يادمه اينقد دست و پاتو مي كشيدي همش تو عكسات دستات كشيدس، واي باورم نميشه اينقد كوچولو بودي   ...
29 شهريور 1393